سلسله مقالات جواد طباطبایی با عنوان «انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی»

ساخت وبلاگ

صدانت
سلسله مقالات جواد طباطبایی با عنوان انقلابِ'>«انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی»

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش نخست

جواد طباطبایی

‌ ‌

«انقلاب در انقلاب» عنوان کتابی بود که یک فرانسوی روشنفکر، رژیس دبره، که چه گوارا را در بلیوی همراهی می‌کرد، اندکی پیش از مرگ اِل چه به فرانسه نوشت و بلافاصله به زبان‌های دیگر ترجمه شد. داستان رسیدن نسخه‌هایی از چاپ جیبی ترجمۀ انگلیسی این کتاب را من به خاطر دارم. گمان می‌کنم سال ۴۵ بود که در یک بعد ظهر در دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی خبر پیچید که بچه‌ها چه نشسته‌اید نسخه‌هایی از کتاب رژیس دبره به تهران رسیده است. نزدیک‌ترین جای به دانشگاه این گونه کتاب‌ها به آن‌جا می‌رسید یک کتابفروشی در خیابان شاهرضا نرسیده به میدان فرودسی بود که کتاب انگلیسی وارد می‌کرد. اندک کسانی که چیزی از انگلیسی یاد گرفته بودند، گاهی، سری به آن‌جا می‌زدند. فکر می‌کنم صاحب مغازه یک هموطن ارمنی بود. گروه‌هایی از دانشکده مخفیانه رو به میدان فردوسی گذاشتند و با خرج دو سه تومان – یعنی بیست سی ریال رایج ممالک محروسه، معادل قیمت بُن ارزان‌ترین غذای دانشگاه – نسخه‌ای از این شاهکار را خریدند، در حالی‌که به اطراف نگاه می‌کردند، در جیب خود مخفی کردند و خود را به پستوی خانه رساندند تا درخت انقلابیگری خود را خزعبلات اشراف‌زادۀ فرانسوی آبیاری کنند. ذهن من در آن زمان هنوز چندان عیب پیدا نکرده بود که بخواهم از نخستین کسانی باشم که آن شاهکار را بخرم و اگر بتوانم بخوانم. چند سالی گذشت تا پایم به پاریس رسید. در این فاصله رژیس دبره با فشار دولت فرانسه از زندان آزاد شده و پس اقامتی در شیلی آلینده و کودتای پینوشته به پاریس برگشته بود و عملیات چریکی را در ساحل چپ رود سِن سازمان می‌داد و البته با «جذابیت پنهان بورژوازی» نیز آشنایی پیدا می‌کرد.

من «انقلاب در انقلاب» را در همان ماه‌های اول دانشجویی در دانشگاه پاریس و به فرانسه خواندم. این بیانیۀ سیاسی، چنان‌که از عنوان آن برمی‌آید، توضیح می‌داد که عصر انقلاب‌های کلاسیک گذشته است و می‌توان با جنگ‌های چریکی و بر پا کردن «صدها ویتنام‌»،[۱] به تعبیری که چه گوارا در یک مقاله به کار برده بود، کمر امپریالیسم را شکست و بر آن فائق آمد. انقلاب کوبا نخستینِ از این انقلاب‌ها بود و اِل چه، که مانند همۀ انقلابیان ساده‌لوح و خیال‌اندیش بود، فیدل کاسترو را ترک کرد و با گروهی به جنگل‌های بلیوی رفت که رژیس دبره یکی از آن‌ها بود. داستان گرفتار شدن چه گوارا و یاران را همه می‌دانند و نیازی به تکرار آن نیست. این داستان بی‌شباهت به «حماسۀ سیاهکل» خودمان نیست که تقلیدی از آن و تکرار همان تجربۀ محتوم به شکست بود. در هر دو مورد، رفقا به یاری و همّت همان کسانی گرفتار شدند که کمر به رهایی آنان بسته بودند. رژیس دبره، به عنوان شهروند فرانسوی، چندان خطر نکرده بود. دولت بلیوی او را به حبس ابد محکوم کرد و با فشارهای دولت فرانسه نیز او را آزاد کرد. دبره از آن پس، مانند بسیاری از انقلابیانی که توجهی به اشتباه خود پیدا می‌کنند، چندان هم «وا نداد» و با روی کارآمدن فرانسوا میتران و حزب سوسیالیست فرانسه به رایزنان او پیوست و از طریق دانیل میتران، همسر رسمی، اما «دکور» رئیس جمهوری، رابطۀ میان جنبش‌های رهایی‌بخش با دولت فرانسه را برقرار می‌کرد. در حکومت میتران، فرانسه یک دولت رسمی داشت که رئیس جمهور و سوسیالیست‌های قدیمی آن را اداره می‌کردند. این دولت رسمی ادامۀ همان دولت فرانسه، به عنوان قدرت استعماری سابق، بود. «دولت» دیگری نیز در این دولت وجود داشت که انقلابی عمل می‌کرد، و با عقب‌مانده‌های همۀ کشورهای جهان سوم، که در زیِّ جنبش‌های رهایی‌بخش عمل می‌کردند، پیوندهایی داشت. در حالی‌که میتران به نفقۀ ملّت فرانسه با «نشمۀ» خود خوش می‌گذراند، همسر رسمی او با گرو ملّت‌های جهان سوم با انقلابیان نرد رهایی‌بخشی می‌باخت.

نظریۀ «انقلاب در انقلاب» اگر خطری داشت به همان کشورهایی مربوط می‌شد که برای «رهایی» آن‌ها تدوین شده بود. نظریه‌های عقب‌ماندگی – یا فلک‌زدگی – در کشورهایی مُضرّ هستند که عقب‌مانده‌اند و این نظریه‌ها نیز یکی از عوامل عقب‌ماندگی در آن کشورها هستند. آمریکای لاتین یک نمونۀ بارز از این عقب‌ماندگی مضاعف در دوره‌ای است که از فرانسه برای آن‌ها نظریه صادر می‌شد و از زمانی نیز که این نمودهای عقب‌ماندگی از میان رفتند، یا مردم عقلی پیدا کردند، دیگر به «ردِّ تئوری بقای» روشنفکرانی که هیچ اعتقادی به ترهات خود نداشتند نیازی نبود. حنای رژیس دبره، و محفل چپول‌های دانیل میتران، که پسرش، ژان کریستف، به عنوان مشاور پدر در امور افریقا در قاچاق جنگ‌افزار به آنگلا دست داشت و بارها به جرم رشوه‌خواری محاکمه و حتیٰ محکوم شد، در نزد ملّت فرانسه، که با آسانی نمی‌توان سر او را کلاه گذاشت، رنگی نداشت و به تدریج همۀ این گروه‌های رسوا را از هضم رابع گذراند. خطر آش شله‌قلمکار نظریه‌های عقب‌ماندگی در کشورهایی است که برای آن‌ها بار گذاشته‌اند. در کشوری مانند ایران بود که «انقلاب در انقلاب» با انگلیسی شکسته‌بستۀ مسعود احمدزاده و بیانیۀ سیاسی امیرپرویز پویان به نظریۀ «مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» و «ردِّ تئوری بقا» تبدیل شد و وقتی، به گفتۀ لنین، این «تئوری‌ها در توده‌های» ابلهی که سرکردۀ آن‌ها شکرالله پاک‌نژادها، بیژن جزنی‌ها، و در سطح نازل‌تری، فرخ نگهدارها، مسعود رجوی‌ها و دیگر عقب‌مانده‌های ذهنی بودند «نفوذ کرد به نیروی مادی» تخریب کشور تبدیل شد. آن «انقلاب در انقلاب» نظریه‌ای برای افلاس و فلک‌زدگی مردم ایران بود و به صورت فاجعه‌باری در ایران ۵۷ موفق شد. از بختِ بدِ مردم ایران بود که چنین اتفاقی، که در کمتر کشوری می‌توانست بیفتد، در ایران افتاد و امروز، پس از چهار دهه، می‌توان گفت که کشور را چنان نابود کرده است که حتیٰ اگر روند کنونی دگرگون شود دهه‌ها طول خواهد کشید تا اصلاحی در امور ممکن شود.

«انقلاب» در انقلاب ۵۷، به گونه‌ای که از رژیس دبره تا چریک‌های ایرانی آن را فهمیده بودند، جز انقلاب ضد ملّی نمی‌توانست باشد. «نفوذ این تئوری» در گروه‌های مذهبی – از مذهبیان شرمگینی مانند جبهۀ ملّی تا نهضت آزادی و از ملایان «سیاسی» زندانی که از سیاست هیچ نمی‌دانستند تا مجاهدین خلق که تحت تأثیر کسانی مانند علی شریعتی قرائتی چریکی‌ـ توتالیتر از اسلام عرضه کردند – بر صبغۀ ضد ملّی آن افزود : اگر از برخی استثناهای در طیف جبهۀ ملّی صرف نظر کنیم، می‌توان گفت که هیچ یک از این گروه‌ها‌ تصوری از ایران و منافع ملّی آن نداشتند. دو گروه بزرگ چپ – با سرکردگی حزب توده و اقمار آن – و مذهبی‌ها، حتیٰ اگر اقرار به لسان می‌کردند، هیچ تصوری دربارۀ امر ملّی نداشتند. کافی است کسی به اعلامیه‌های هر یک از این گروه‌ها نظری بیاندازد که از آغاز انقلاب تا اشغال شرم‌آور «لانۀ جاسوسی» صادر شده و خبرهای مربوط به آش و شورباخوری جلوی همان «لانۀ جاسوسی» را بخواند که در فضای مجازی قابل دسترسی است. چنین کسی خواهد فهمید چگونه نظریه‌های رهایی‌بخشی جزئی از استراتژی همان امپریالیسم برای فلک‌زدگی ملّت‌هایی بود که دشمنان آشتی‌ناپذیر درونی داشت و در لحظه‌ای پرمخاطره دست در دست دادند تا با «انقلاب» ضد ملّی ایران را نابود کنند. همان رژیس دبره، که همۀ عیب‌های او را گفتم، این هنر را نیز داشت که «خَلقِ کُرد» را به بانو متیران قالب کرد. پیشتر، سازمان ملل برای «ملّت‌های بدون کشور» تسهیلات ویژه‌ای را در نظر گرفته بود. برای وارد کردن «خلق کورد» در این مقوله و تخصیص امتیازهای ویژه به آن، دانیل میتران «مادر ملّت کورد» خوانده شد و ژیلبر میتران، پسر دیگر همان دانیل در «پارلمان اقلیم کوردستان» سخنرانی کرد. بدیهی است که نه مادر و نه پسر پیش از آن‌که قرار شود نقشۀ خاورمیانه را بر هم بزنند، با رهنمودهای چپ افراطی فرانسه، از ژان پُل سارتر تا همین دبره، و جانفشانی‌های پادوهای داخلی آنان، چیزی دربارۀ خلق کرد نشنیده بودند، اما منافع فرانسه ایجاب می‌کرد که اتفاق‌هایی در منطقه بیفتد، که افتاد!

با خاکستر «ایدئولوژیکی» که از سال‌ها پیش از آن آل احمدها و شریعتی‌ها در چشم ایرانیان کرده بودند چشم بسیاری از اینان کور یا کمسو شده بود و زمانی که آنان را زیر عَلَمِ «امت‌ـ خلق‌ها» هُل دادند نمی‌توانستند ببینند که زیر کدام علم و کُتلی سینه می‌زنند. آن‌چه نه طیف گروه‌های چپ، نه طیف گروه‌های مذهبی نمی‌دانستند این بود که «انقلاب» در انقلاب آنان در کشوری اتفاق افتاده است که یک دولت ملّی درازآهنگ دارد و این امکان وجود دارد که روزی انقلابی دیگر در «انقلاب» آنان رخ دهد. چنین انقلابی، اگر اتفاق می‌افتاد، یا اگر بیفتد، می‌تواند به معنای شکست نهایی این هر دو طیف باشد. از دهه‌ها پیش، این اتفاق به صورت زیرزمینی در حال افتادن بود، اما دو نوع چشم‌بندی – چشم‌بندی خدا و ایدئولوژی چریکی، که سیاه‌زخم ذهن و شعور آدمی است – اجازه نمی‌داد که دیده شود. به نظر من، حتیٰ خداوند هم در جایی «وارثان خود بر روی زمین» را به حال خود رها می‌کند، یعنی اگر بتوان گفت مشیت الهی ایدئولوژیکی عمل نمی‌کند که پشتیبان همۀ بلاهت وارثان خود باشد. آن انقلابی که می‌بایست در «انقلاب» می‌افتاد، این روزها، در ایران، در حال افتادن است. در رخدادهای سال‌های اخیر، برای کسی که چشمی داشت معلوم بود که «جمع کردن از کف خیابان» بدترین راه حلِّ ممکن است. اگر بخواهم به زبان اهل «جمع کردن» سخن بگویم می‌توانم نظر آنان را به آیه‌ای از سورۀ آل عمران جلب کنم.[۲]  کوشش برای تبدیل یکی از کهن‌ترین ملّت‌ها به امّت‌‌ـ خلق‌ها بزرگ‌ترین اشتباهی بود دو طیف مذهبی و ضد مذهبی انقلاب ۵۷ مرتکب شدند. همۀ وقایع روزهای اخیر – و ماه‌ها و سال‌های پیش از آن – دلیلی بر این تحول شگرف در کشور است که ملّت ایران انقلابی «ملّی» در انقلاب کرده‌اند و آن را پیش می‌برند. این «انقلاب ملّی» تنها در ایران ممکن بود، و اینک که ممکن شده است پیش می‌رود. این جنبش ملّی نیازمند توضیحی است که در دنبالۀ مطلب خواهم آورد.

‌‌ ‌

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش دوم

جواد طباطبایی

‌ ‌

روند تکاملی ملّت شدن یک قوم – یا اقوام – روندی پیچیده و بغرنج است و زمانی که یک قوم به طور تاریخی به ملّت تبدیل شد نمی‌توان آن را به گذشته برگرداند. برعکس، امّت امری تاریخی نیست؛ جماعتی می‌تواند، در زمانی، و در شرایط خاصّی، در صورت امّت درآید، زمانی بپاید و از این پس نیز مانند دود به هوا رود. هر امّتی قائم به شخصی است که دارای فرّۀ ایزدی است و با افول او نابود می‌شود، زیرا امّت امری تاریخی نیست، معنوی است. وانگهی، تشکیل امّت در دورۀ پیش از مدرن ممکن شده و با آغاز دوران جدید نیز زمان آن برای همیشه گذشته است. نیازی به گفتن نیست که در کشورهایی که هنوز وارد دوران جدید نشده‌اند بقایایی از واقعیت امّت می‌تواند وجود داشته باشد، اما وجود این عناصر پیش از مدرن تنها می‌تواند مانع تحقّق روند کامل تجدد شود. بیشتر کشورهایی که در بیرون میدان جاذبۀ غرب قرار گرفته‌اند، به درجات مختلف، هنوز با این بقایای امّت، و مقولات و مباحث آن، درگیر هستند. بقایای عناصری از نظام امّت هم‌چون مانع‌هایی هستند که در برابر تجدد و اندیشۀ آن عمل می‌کنند و تا زمانی که تصفیه حسابی با این مانع‌ها صورت نگرفته باشد راه تحقّق مدرنیته هموار نخواهد شد.

در ایران، با پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی، دوران جدید ایران آغاز شد. چنان‌که از مذاکرات مجلس اول می‌توان دریافت، همین مجلس نخست هم‌چون مکان تدوین نظریه‌ای برای تجدد ایرانی بود. نخستین امری که در این مجلس ظهور پیدا کرد، چنان‌که در جای دیگری توضیح داده‌ام، «امر ملّی» بود و منطق همین «امر ملّی» بود که دیگر شئون کشور را مُتعیّن می‌کرد که تدوین قانون اساسی و نظام قانون‌ها – یا حکومت قانون – در صدر آن‌ها قرار داشت. در ایران، این امر ملّی امری تاریخی بود. به خلاف بسیاری از کشورهای جهان اسلام، و حتیٰ کشورهای اروپای غربی، که ناحیه‌هایی از امّت بزرگ مسیح یا اسلام بودند، ایران توانست استقلال «ملّی» خود را حفظ کند و، بیشتر از آن، چیزی که تاکنون بیشتر توجه چندانی به آن نشده است، «روایتی» برای این استقلال «ملّی» تدوین کند. می‌دانیم که ایرانیان به هر صورتی «اسلام آوردند»، اما به تعبیری که جای دیگری به کار برده‌ام «ایمان نیاوردند». منظورم این نیست که ایرانیان مسلمان نبودند، اما با همین اسلام روایت خود تاریخ و «هویت» خود را تدوین کردند و پیش بردند. نمونۀ بارز این روایت همان است که در شاهنامه آمده است که بیان «خاطرۀ» تاریخی ایرانیان است.

می‌دانیم که ایرانیان، در دورۀ اسلامی، بسیار زود به تاریخ‌نویسی روی آوردند و کوشش کردند جایی برای گذشتۀ تاریخی خود در تاریخ «جهانی» باز کنند، اما تدوین این «خاطرۀ» تاریخی همۀ تاریخ ایران را در بر نمی‌گرفت. یکی از منابع این تاریخ‌های نخستین همان «خداینامه‌های» دوران باستان بود، اما فردوسی از این خداینامه‌ها در صورت دیگر بهره گرفت و بر پایۀ آن «حافظۀ» تاریخی روایتی از «خاطرۀ» تاریخی ایرانیان عرضه کرد. یکی از وجوه تمایز ایران با دیگر کشورها همین مشروعیت‌یابی دوگانه برپایۀ «حافظه» و «خاطره» است. خاستگاه آن‌چه من «امر ملّی» می‌نامم همین مشروعیت‌یابی مضاعف است. تبدیل تدریجی قوم – و اقوام – ایرانی به ملّت از کهن‌ترین روزگار در چنین شرایطی ممکن شد. قوم – و اقوام – ایرانی، که هرگز بخشی از هیچ امّتی نبود، توانست، بر پایۀ همین «امر ملّی»، سامانی از یک واقعیت تاریخی را ایجاد کند که در دوران جدید از آن به «ملّت» تعبیر کرده‌اند. این «سامانِ» قومی در ایران با تکیه بر تمایز دو وجه مشروعیت‌یابی ایجاد شد و در تحول تاریخی آن به ملّت تبدیل شد.

ملّیت ایرانی، مانند «امر ملّی»، که شالودۀ آن است، به خلاف آن‌چه دربارۀ امّت گفتم، امری تاریخی است، یعنی به طور تاریخی و در تاریخ تکوین پیدا کرده و ایرانیان توانسته‌اند نهال آن را با «خاطره‌ای» که از آن پیدا کرده‌اند آبیاری کنند : «زین آتش نهفته که در سینۀ» ماست …! رمز فهم بیشترین شعرهای حافظ در همین «سینۀ منی که ماست» قرار دارد. دلیل این‌که حافظ را هم می‌فهمیم و هم نمی‌فهمیم در همین نکتۀ ظریف نهفته است. به لحاظ «ملّی»، «ما» همه، به شهود، حافظ بوده‌ایم، هستیم، هم‌چنان‌که حافظ ما بوده است؛ این «امر ملّی»، آن «آتش نهفته»، را همه در سینه داشته‌ایم و هم‌چنان داریم. بر هر امر تاریخی می‌تواند، در تحول تاریخی آن، آسیب‌های جدّی وارد شود، اما اگر روند تکاملی ملّت به کمال رسیده باشد دستخوش فروپاشی از درون ممکن نمی‌شود. امّت با «ارتحال» شخص دارای فرۀ ایزدی از درون فرومی‌پاشد و تجدید آن ممکن نیست، در حالی‌که یک ملّت تاریخی، به تعبیر ریچارد فرای، هم‌چون سروی است که با هر بادی خم می‌شود، اما نمی‌شکند. نمی‌خواهم این‌جا در جزئیات وارد شوم، بلکه کوشش می‌کنم مقدمات ابتدایی را به دست دهم که بتوانیم بفهمیم چگونه ناگهان «در آسمان آبی» امّت‌مداری ج.ا. «تندرهای انقلاب ملّی به غریدن آغاز کرد». من از بیش از دو دهه پیش، با فهمی که از تاریخ «امر ملّی» داشتم نظرها را به این برخاستن «قُقنس ایران از خاکستر خود» – تعبیر زرین‌کوب در تاریخ مردم ایران – جلب کرده بودم. در نوشته‌ای که پیشتر در همین جا دربارۀ بیانات گهربار یکی از معاونان ریاست جمهوری که گفته بود : «ما اصلاً با دولت و ملّت مسئله داریم» نوشته بودم که این «دولت» از «کسان به شما ناکسان رسید»؛ این عرعر خران شما نیز بگذرد! چرا؟ چون از خران شما بزرگ‌تر هم بر این کشور چیره شده و فرمان رانده بودند، اما نه عرب، نه ترک، نه مغول و نه غلزاییان پیشاطالبانی چنین جرئتی به خود نداده بودند که با ملّیت «ما» مسئله داشته باشند. می‌توان پرسید : چرا؟ پاسخ من این است : زیرا حتیٰ آنان هم می‌دانستند کجا فرمان می‌رانند.

انقلاب ملّی کنونی همان «امر ملّی» تاریخی ایران است که ناگهان از زیر خاکستر انقلاب اسلامی سر برآورده است. مشکل فرمانروایی با احمدی نژادها و رئیسی‌ها، در دولت یکدست، این اشکال را دارد که کوری را به عصاکشی کوران دیگر می‌گمارند و گمان نمی‌برند که چه پرتگاه هولناکی در پیش است. برکشیدن کوخ‌نشینان آسان‌ترین راه حکومت است، اما اینان باید بتوانند در زمان و مکانی حکومت کنند که دوران جدید و عصر ملّیت‌هاست. کوخ‌نشینان، چنان‌که از نام آنان برمی‌آید، موجوداتی هستند که وطن ندارند و چون وطن ندارند، و نمی‌دانند وطن چیست، آن را نابود می‌کنند. ابن خلدون، که خود عرب اصیلی بود و در زمان خود چیزی نبود که دربارۀ عرب نداند گفته است که عرب موجودی شهری نیست و نمی‌داند شهر چیست و آن‌گاه که بر شهرها مسلط می‌شود، برای این‌که بتواند زنده بماند، شهر را نابود می‌کند. بدیهی است که نابودی کامل شهرها در هیچ جایی ممکن نبوده است و همین شهرها بودند که ماندند و انتقام خود را از عرب گرفتند : آنان را فاسد کردند، و عصبیت عربی نابود شد. ابن خلدون مقدمۀ تاریخ خود را برای توضیح این زوال عصبیت نوشته است. ما هنوز نتوانسته‌ایم توضیح دهیم که کوخ‌نشینان چه بر سر ملّیت ایرانی آوردند، اما آیا این خیزش ملّی همان توضیح در عمل نیست؟ من فکر می‌کنم هست. این اجماع شگفت‌انگیز همۀ افراد یک ملّت کهن نشان از این دارد که در عصر ملّیت‌ها می‌توان برای مدتی منطق امر ملّی را مسکوت گذاشت، اما فائق آمدن بر آن ممکن نیست.

‌ ‌

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش سوم

جواد طباطبایی

‌ ‌

انقلاب «ملّی» ایران از ویژگی‌های ایران، به عنوان ایرانشهر، است که از دو سه دهۀ پیش من کوشش کرده‌ام به برخی از وجوه آن اشاره کنم. اقوام ایرانی، از کهن‌ترین ایام تاریخ این کشور، زیر لوای فرهنگ فراگیر آن وحدتی پیدا کرده‌اند که در سده‌های اخیر از آن به ملّت تعبیر می‌کنند. این وحدت «ملّی»، به عنوان وحدت فرهنگی، به‌رغم تنش‌هایی که پیوسته به عنوان یک اجتماع داشته است، این ویژگی‌ بنیادین مهم را نیز داشته است که در دوره‌های حساس تاریخ ایران خود را از «دولت» جدا و بنیان قومی خود را حفظ کرده است. فروپاشی ایران، در یورش افغانان، به توپ بستن مجلس و کوشش برای تسخیر دوبارۀ ایران با تکیه بر سالدات‌های روس از نمونه‌های این بی‌اعتنایی ملّت به نظم دولتی است که ملّی نبود : اگر دولت توان نگاه‌داشت وحدت ملّی و دفاع از حقوق ملّت را ندارد ضرورتی ندارد که مردم خون خود را برای حفظ دولتیان هدر دهند. جای شگفتی نیست که وقتی شاه سلطان حسین برافتاد و نادر برای دفاع از اجتماع ملّت ظاهر شد بخش بزرگی از مردم که به صفویان پشت کرده بودند به سپاهیان او پیوستند و شاه را به امان دیوانه‌ای افغانی رها کردند تا از وحدت سرزمینی کشور دفاع کنند. برای این پیوستن عامّه به نادر نیز زمانی مُقدَّر شده بود و آن‌گاه که کار نادر به ماجراجویی کشید در شبی سر او را بریدند و فردای آن روز آن سر زیر پای کودکان افتاده بود. از ویژگی‌های این پدیدار شدن یک ملّت آن است که این «ملّت» هر دولتی را دولت «ملّی» نمی‌داند. اگر بتوان گفت، هر دولتی تا زمانی دولت «ملّی» است که دولت وظیفۀ تأمین حقوق ملّت را بر عهده داشته باشد. از ویژگی‌های تاریخ ایران این است که اجتماع ملّت امری اساسی‌تر از دولت آن بوده است. اغلب خربنده‌هایی که بر ایران فرمان رانده‌اند نمی‌دانسته‌اند که ایرانی خود را متولی «دفاع از اجتماع ملّت» می‌داند نه گوشت دم توپ دولت‌های ماجراجو! یک نمونۀ جالب توجه اقبالِ عامّه برای رفتن به جبهه‌ها در آغاز جنگ و پشت کردن به جبهه‌ها زمانی بود که خاک کشور آزاد شده بود، اما ماجراجویی‌های ج.ا. به دلایلی که موضوع بحث من نیست می‌خواست جنگِ به عنوان «نعمت» را ادامه دهد. پیش از آن‌که تمایز مفهومی دولت و جامعه در اندیشۀ سیاسی و در علوم اجتماعی جدید ظاهر شود، ایرانیان، پیوسته، نوعی آگاهی از تمایز میان دولت و اجتماع ملّت داشته‌اند.

در ایران، این آگاهی از «حقوق ملّت» سابقه‌ای طولانی دارد، اگرچه جریان‌های آگاهی‌ستیز نیز هرگز اندک نبوده است که به هر مناسبتی به دامن «مشایخ و مراجع» چنگ می‌زد تا به دولتی که خود بخشی از آن بودند نصیحت کنند که حقوق مردم را تأمین کند. بدیهی است که این واژه‌های نو که این‌جا به کار می‌برم همه جعل جدید هستند، اما هیچ جدیدی وجود ندارد که سابقه‌ای در قدیم نداشته باشد. هر دوره‌ای سطحِ خودآگاهی خود را داشته و، در ایران، فرهنگ مهم‌ترین ابزار برای درافتادن با نظام ایدئولوژیکی دولت بوده است. در ایران، وحدت «ملّی» پیوسته وحدت فرهنگی «ملّی» در سطح اجتماع ملّت بوده است، اما نخست در جنبش مشروطه‌خواهی و با پیروزی مشروطیت بود که صورت جدیدی از خودآگاهی پیدا شد. با مشروطیت، فرهنگ در صورت قانون‌خواهی ظاهر شد. این‌که تا پیروزی مشروطیت ایران فاقد نظام حقوقی درستی بود تفصیلی دارد که این‌جا نمی‌توان به آن پرداخت، اما همین قدر اشاره می‌کنم که متولیان ادارۀ بخش بزرگی از نظام حقوقی کشور همان «مشایخ و مراجع» بودند که قانون شرع را مطابق میل و فهم خود تفسیر می‌کردند، یعنی نظام اجتماع ملّت را در خدمت منافع خود و برای حفظ دولت قربانی می‌کردند. پیشتر، در دوران قدیم تاریخ ایران، که ایرانیان ابزارهای لازم برای درافتادن با پی‌آمدهای نامطلوب این نظام حقوقی را نداشتند، ادب فارسی مکانی برای پیکار با «مشایخ و مراجع» بود، اما با آغاز دوران جدید، و آشنایی ایرانیان با مفاهیم جدید، پیکار برای حقوق جای ادب فارسی را گرفت. جنبش مشروطه‌خواهی از این حیث آغاز دوران جدید تاریخ ایران بود که ابزار جدیدی در دسترس ملّت می‌گذاشت تا بتواند حقوق خود را تأمین کند. با همین نظام، حقوقی ایران وارد دوران جدید خود شد، بنیاد «ملّت» واحد استوار شد و ملّت به بلوغ خودآگاهی رسید. نظام حقوقی جدید مهم‌ترین دستاوردی بود که ملّت ایران به آن دست یافت، اما همۀ نیروهای سیاهی‌های سده‌های میانه، که با پیروزی مشروطیت و اعدام شیخ شهید عقب‌نشینی کرده بودند، بار دیگر به میدان آمدند.

انقلاب اسلامی انتقام «مشایخ و مراجع» از نظام حکومت قانون بود. این انقلاب، در آغاز، توانست با پراکندن خاکستر ایدئولوژی چپی‌ ـ شریعتی در چشم مردم آنان را از دیدن محروم کند. یکی دو دهۀ نخست پس از انقلاب، این طور القا می‌شد که زمان دولت‌های ملّی گذشته است. این کوششی بود برای بی‌حسی موضعی دادن به ملّتی که گیجی انقلاب او را فراگرفته بود. کوشش برای تبدیل ملّت به امّت ـ و در نهایت بخشی از یک امّت بزرگ‌تر ـ که فراهم آمده از جماعات بی‌هویت، پراکنده، بدوی و، بیش از هر چیز، دشمن ملّت ایران، از همان آغاز، محتوم به شکست بود، اما ایدئولوژی چپی ـ شریعتی تنها مردم را از نعمت بینایی محروم نکرده بود، بلکه سازندگان آن ایدئولوژی خود نیز قربانی ایدئولوژی خود بودند و نتوانستند ببینند که بر روی کدام تپه‌ای از شن‌های مواج نشسته‌اند و زمانی که توفان به وزیدن آغاز کند آنان دیگر مکان و جهت خود را پیدا نخواهند کرد. این‌که در سال‌های اخیر روند اعتراض‌های مردمی، که از حقوق از دست رفتۀ خود آگاهی پیدا کرده‌اند، شتاب بیشتری گرفته است، در حالی‌که حکومتیان روز به روز گیج‌تر شده‌اند، این‌که از خاندان جلیل شریعتی و شریعتی‌چیان، و اتحاد شوم چپ وطنی صدایی بلند نمی‌شود، این همه، نشانۀ این واقعیت اسفناک تاریخ معاصر ایران است که عاملان و فاعلان دگرگونی‌های سیاسی گروه‌هایی از عقب‌مانده‌های ذهنی، از فدایی، مجاهد، پیکار، توده‌ای تا گروهک‌های مذهبی، فراهم آمده بود که همه کلنگ به دست آمادۀ نابودی کشور، بنیان ملّیت آن، و دولت ملّی بودند، اما حتیٰ توان گذاشتن یک دو آجر روی هم را نداشتند. به نظر من، ورای همۀ توضیح‌هایی که می‌توان از شکست کنونی ج.ا. داد این نکته اهمیت بیشتری دارد که رویکرد مسئولان آن نسبت به ملّیت ایرانی دعوت به خودکشی جمعی ما بود. بدیهی است چنین دعوتی در کشوری با چنان سابقه‌ای تاریخی و خودآگاهی ملّی نمی‌توانست در دراز مدت مورد اجابت قرار گیرد. من گمان می‌کنم که مسئولان ج.ا. جز این یک دعوت هیچ برنامۀ دیگری برای حکومت ندارند. برهان قاطع من بر این ادعا نیز در این اشارۀ به دعوت مجدد شورای نگهبان به این‌که گویا آنان «بر اجرای احکام شرع اصرار» دارند آمده است. آیا همین «اصرار» نیز نوعی دعوت به خودکشی ج.ا. نیست؟ مسئولان خود دانند!

رخدادهای اخیر آشکارا نشان می‌دهد که از خیل آن همه سازمان و گروه و گروهک چیزی جز «فعالان سیاسی» سخت متوسط و «تحلیلگران مسائل ایرانی» که دیگر وجود ندارد درنیامده است. در بسیاری از انقلاب‌های دیگر، از فرانسه تا انقلاب اکتبر، رهبرانی پیدا شده‌اند که فکر کنند انقلاب آنان چگونه به بیراهه رفت؛ فعالان سازمان‌های چپ و مذهبی ایران، که چنان‌که به عیان در چهل سال گذشته دیده‌ایم، یکی از دیگری عقب‌مانده‌تر هستند در سنّت سیاست معاصر ایران پتویی سر کشیده‌‌اند و در خیالات خود در روزهایی به سر می‌برند که می‌توانستند ژ.ث. به دست در خیابان‌های تهران جلولان دهند و فوکو می‌نوشت که «من تردیدی ندارم که این دست‌هایی که چنین بلند شده‌اند نمی‌توانند شکست بخورند». با مایه از بلاهت، فوکو، و آنان که دل به عشوۀ او سپرده بودند، تنها می‌توانستند شکست بخورند. نه فوکو و نه فریفتگان او نمی‌دانستند ایران چگونه کشوری و ملّیت ایرانی چگونه ملّیتی است. این کشور و این ملّت که بسیار کوشش کرده‌اند توضیح دهند که هرگز وجود نداشته است، چون هم کشور بود و هم ملّت، و اهمیتی ندارد که علوم اجتماعی جدید چه سفسطه‌ای می‌تواند دربارۀ آن‌ها ببافد، اینک، همۀ رشته‌های آنان را پنبه کرده است. انقلاب ملّی ایران در راه است، می‌توان آن را فهمید، اما می‌توان همچنان «اصرار» داشت. بدیهی است که در این صورت انقلاب راه خود را خواهد رفت. آن‌گاه که چرخ انقلاب راه افتاد هیچ «اصراری» نخواهد توانست زیر آن له نشود.

‌‌

نه! این برف را دیگر سرِ ایستادن نیست!

‌ ‌

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش چهارم

جواد طباطبایی

‌ ‌

انقلاب ملّی، به‌رغم آن‌چه مخالفان آن از هر طیفی می‌خواهند القا کنند، انقلابی برای تأمین حقوق یک ملّت تاریخی است. بخت با ایران و ملّت ایران یار است که در هر مناسبتی «امر ملّی» در صورتی دیگر پدیدار می‌شود و هم‌چون فرشتۀ نگهبان هستی ملّی ماست. یک ملّت، به عنوان جامعۀ مدنی، در دوران جدید، مطالباتی دارد. در کشورهای دموکراتیکی ـ نه «مردم‌سالاری» که به قول افلاطون سلطۀ اوباش بر اجتماع است ـ حزب‌ها و نهادهای جامعۀ مدنی این مطالبات را نمایندگی می‌کنند و در درون رابطۀ نیروهای موجود بخشی یا همۀ آن مطالبات را به دست می‌آورند. جامعۀ مدنی جدید اجتماع گروه‌های گفتگو و چانه‌زنی است و همین باز بودن دائمی درِ گفتگو و چانه‌زنی است که اجازه نمی‌دهد هر تنشی به بحرانی در اعماق جامعه تبدیل شود و آن را از درون نابود کند. آن‌چه امروز در ایران اتفاق می‌افتد، و می‌توانم گفت موجب شگفتی نه تنها خود ایرانیان، بلکه جهانیان شده است، با توجه به این نکته در اندیشه و فلسفۀ سیاسی جدید قابل فهم است. در بخش‌های نخست این یادداشت‌ها، یکی دو بار، به پراکندن خاکستر ایدئولوژیکی چپی ـ شریعتی در چشم مردم و کوری گذرای مردم ایران اشاره کرده‌ام. پیشتر نیز در یکی دو رسالۀ اخیر گفته بودم که در ایران، از سده‌ها پیش، «امر ملّی» تکوین یافته بود و همان‌جا نیز توضیح داده بودم که نخستین مکانی که این «امر ملّی» در صورتی نوآئین پدیدار شد مجلس اول مشروطیت بود و بر مبنای همین «امر ملّی» نظام حقوقی یک ملّت تدوین شد و این ایران را به کشوری مدرن، «در عِدادِ دُولِ مشروطه»، تبدیل کرد.

به این اعتبار، نخستین «انقلاب ملّی» ایران مشروطیت بود که با تدوین نخستین قانون اساسی ایران را «در عِدادِ دُوَلِ مشروطه» درآورد. می‌دانیم که دستخط مشروطیت را مظفرالدین شاه صادر کرد و دستور داد مجلس شورای ملّی تشکیل شود. تا این‌جا، بخش بزرگی از مطالبات مردم با گفتگو و چانه‌زنی به دست آمد. در این مرحله جنبش مشروطه‌خواهی مردم ایران از نوع انقلاب‌هایی بود که فیلسوفان سیاسی آن‌ها را «انقلاب‌های برای تاسیس آزادی» نامیده‌اند. در ایران، چنین انقلابی، که یکی از نویسندگان عصر مشروطیت آن را «انقلاب سفید» نامیده و گفته است که با کودتای محمدعلی شاه و به توپ بستن مجلس «به انقلاب سرخ تبدیل شد»، یعنی درِ گفتگو و چانه‌زدن بسته شد و غرش توپ‌ها بر مطالبۀ حقوق سایه افکند، گامی بزرگ به سوی ایجاد نظام حکومت قانون بود، اما نیروهای کهن و فرسودۀ سلطنت قاجاری و روحانیت مندرسی، که کاری جز وصله انداختن بر دلق مُرقَّع خود نداشت، آرایش نویی به سپاه جهل و تاریکی دادند تا بتوانند آب رفته را به جوی آرند که نشد و حتیٰ از یاری سالدات‌های روسی هم آبی گرم نشد. بدین سان، نخستین «انقلاب ملّی» ایران پیروز شد و مردم توانستند حقوقی را که از سده‌های پیش از آنان گرفته شده بود بازپس گیرند.

با توجه به رخدادهایی که از آن پس اتفاق افتاد، گاهی از شکست مشروطیت در ایران سخن گفته‌اند. این تعبیر، در اطلاقِ آن، سخن درستی نیست، زیرا آن‌گاه که یک بار حقوق به دست آمد بازپس گرفتن آن کار آسانی نیست، و حتیٰ ممکن نیست. وانگهی، حقوق هرگز یک بار برای همیشه به دست نمی‌آید؛ به دست آوردن حقوق روندی طولانی و مسیر آن نیز راهی پرسنگلاخ است، زیرا حقوق از مقولۀ آرمانشهرها نیست که، شاید، یک بار برای همیشه و در تمامیت آن تحقّق پیدا کند و البته همۀ آن نیز به یکباره از دست برود. حقوق از واقعیت‌های سخت اجتماع انسانی و برآیند رابطۀ نیروهاست؛ در زمان و مکان مناسبت، به دست می‌آید و گاه ممکن است همه و یا بخشی از آن تعطیل شود، اما آن‌چه در روند کسب حقوق اهمیت دارد آگاهی از آن است که با زوال احتمالی همه یا بخشی از حقوق نابود نمی‌شود. عامل تحول تاریخی آن حقوق نیست، این خودآگاهی است! فهم این نکته برای اهل ایدئولوژی و پاسداران نظام کهنه آسان، یا حتیٰ ممکن، نیست. در تاریخ ایران، دو فردی که تجسم چنین جهلی بودند همانا شیخ فضل‌اﷲ و محمد علی شاه هستند. اگر آنان بهای گزافی به این «اصرار» در جهل خود پرداختند به سبب این بود که آنان به بازپس گرفتن تنها بخشی از حقوق مردم رضایت ندادند و گمان می‌کردند که حتیٰ پذیرفتن بخشی از حقوق مردم می‌تواند رخنه‌ای در ارکان فرسودۀ «دو شعبۀ استبدادِ» دینی و سیاسی (تعبیر میرزای نائینی در همان زمان) ایجاد کند. زمانی که تنها فرمان مشروطیت صادر شده بود، رابطۀ نیروها در ایران و منطقه به گونه‌ای بود که هنوز این امکان وجود داشت که بتوان دامنۀ حقوق را محدود نگاه داشت، اما آن‌گاه که غرش توپ‌ها بلند شد و با بسیج عمومی مردم لوله‌های توپ مردم در برابر لوله‌های توپ نیروهای استبداد قرار گرفت تردیدی نبود که استبداد محتوم به شکست است.

باری، امروزه، نزدیک به صد و بیست سال پس از پیروزی مشروطیت، حقوق مردم ایران، و آگاهی مردم از حقوق خود، به یک کُلِّ تجزیه ناپذیر تبدیل شده است. نباید توهّم‌های ایدئولوژی‌پردازان انقلاب اسلامی، از آل احمد و شریعتی تا استادان ریز و درشتی که دانشگاه‌های از صافی انقلاب فرهنگی گذشته تحویل جامعه داده‌اند ما را ـ و البته حکومتیان را ـ فریب دهد که مردم تکلیف‌های بسیاری دارند، اما هیچ حقوقی ندارند. جنبش مشروطه‌خواهیِ مردمِ ایران انقلابی ملّی برای بازپس گرفتن حقوق ملّت از «دو شعبۀ استبداد» بود. پیروزی مهم آن جنبش، به‌رغم آن‌چه بر آن و هواداران آن رفت، ایجاد نظام حقوقی و نهاد آن، دادگستری، بود. تاریخ معاصر نشان داده است که مردم ایران هرگز نتایج این پیروزی را به فراموشی نسپرده‌اند. در این مورد نیز ـ بویژه در این مورد نیز ـ «خاموشی برهان فراموشی» نیست. دولتمردانی که نه چیزی از دولت می‌دانند و نه دریافت روشنی از سرشت خاطرۀ جمعی ملّتی دارند که بر آنان فرمان می‌رانند بیهوده گمان می‌کنند که هر خاموشی برهان فراموشی است. از اساسی‌ترین ویژگی‌های دوران جدید این است که انسانِ مُکلَّف به انسان دارای حقوق‌ تبدیل شده است؛ ذات ـ یا سرشتِ ـ انسان دوران جدید، که فیلسوفان سده‌ها دربارۀ آن نظریه بافته بودند، حقوق انسانی اوست. انسانی که در گذشته «گرگ انسان» بود، با حقوق، به تعبیر کمتر شناخته شده‌ای از همان تامس هابز، به «خدای انسان» دیگر تبدیل شده است. گرفتن این حقوق از انسان دوران جدید تبدیل او از «خدا» به «گرگ» است. آن‌گاه که حقوق مردم یک بار داده شد ـ یعنی مردم حقوق خود را گرفتند، چنان‌که در مشروطیت گرفتند ـ دیگر پس گرفتنی نیست. «خدعه» در چنین شرایطی نشانۀ زیرکی نیست؛ دلیل بی‌دانشی به سرشت اجتماع دوران جدید و انسان نو است. مردمی که نسبت به حقوق خود خودآگاهی پیدا کرده باشند ـ و سده‌ای نیز بر تکوین این خودآگاهی گذشته باشد ـ ملّتی است شکست‌ناپذیر؛ می‌توان در شرایط برابر با او گفتگو کرد ـ و چانه زد ـ اما نمی‌توان با «خدعه» بر سر او کلاه گذاشت و حقوق او را گرفت.

‌ ‌

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش پنجم

جواد طباطبایی

‌ ‌

گفتم که انقلاب ملّی «انقلابِ در انقلابِ» یک ملّت تاریخی برای بازپس گرفتن حقوقِ از دست رفتۀ تاریخی است. این «انقلاب» جنبشی در خلاف جهت انقلابی است که پیشتر موجب از دست رفتن حقوق ملّت شده بود. انقلاب ملّی، به معنایی که من به کار می برم، در تداول کهن‌تر آن در اروپای آغاز سدۀ بیستم، انقلاب یک ملّت، و نیز جنبش قانون‌خواهی، است. در ایران، چنان‌که بارها گفته‌ام، خاستگاه ملّت، در معنای جدید آن، «امر ملّی قدیم» بود و همین امر ملّی «قدیم»، با مشروطیت، صورتی نوآئین به خود گرفت و ملّت «جدید» ایران را به وجود آورد که از کهن‌ترین روزگاران امری پیچیده بوده است. این ملّت، از همان کهن‌ترین روزگاران، وحدت کثرت‌ها بود و در تحول تاریخی آن نیز بازماند و به هر مناسبتی در صورتی نوآئین، بار دیگر، پدیدار شد. پیشتر، بارها، گفته‌ام که مجلس اول مشروطیت، برابر صورت مذاکرات آن، همان مکان پدیدار شدن این نظام گفتاری ملّتِ واحد در کثرتِ آن بود. در آن زمان تاریخی و مکان جغرافیایی، در جریان جنبش مشروطه‌خواهی، بود که ملّت ایران تجسم بیرونی پیدا کرد و روح خود را نیز در «پیکر سیاسی» ـ body politic در تداول نویسندگان سیاسی ـ ایران دمید. در آن زمان و مکان، وحدت تاریخی «ما» تحقّق پیدا کرده بود و به طور اسرارآمیزی ماند. پیشتر نیز توضیح داده‌ام که جنبش مشروطه‌خواهی، به خلاف برخی دیگر از انقلاب‌های دوران جدید، مبتنی نظریه‌ای یا نظام گفتاری نبود، اما با پیروزی آن جنبش و تشکیل مجلس اول، «در عمل»، تدوین شد. این سخنان را از این حیث تکرار می‌کنم که این جنبش کنونی همسانی‌هایی با «انقلابِ» نخست مشروطیت دارد و مهم‌ترین آن همسانی‌ها این است چون انقلاب ملّی برای بازپس گرفتن حقوق است، از بنیاد خشونت‌پرهیز است. اشاره‌ای که پیشتر به سخن یکی از نویسندگان زمان مشروطه کردم، مبنی بر این‌که «انقلاب سفید ایران به انقلاب سرخ تبدیل شد»، ناظر بر این یک نکتۀ پراهمیت بود که انقلاب ملّی برای بازپس گرفتن حقوق از بنیاد با خشونت تعارض دارد، مگر این‌که بر آن تحمیل شود.

در جنبش کنونی، «ملّت» ایران، از آن‌جا که قانون‌خواه است، به طور غریزی، این را می‌داند و از زمان پیروزی مشروطیت نیز می‌دانست. رخدادهای مشروطیت نشان داد که محمد علی شاه نمی‌دانست؛ من گمان می‌کنم بسیاری از حکومتگران کنونی نیز نمی‌دانند. بنابراین، اگر این «انقلاب سفید نیز به سرخ تبدیل شود» تاریخ مسئولیت آن را در کارنامۀ اینان خواهد نوشت. این سخنان پیچیده را به عمد پیچیده‌تر می‌گویم که بگویم که انقلاب ملّی ایران همه چیز است مگر آن‌که تحلیلگران رسانه‌ها و، بدتر از آن، سلبریتی‌ها ادعا می‌کنند. خود اینان به عنوان شهروندان کشور می‌توانند قابل احترام باشند، اما عقایدشان به هیچ وجه! مگر این‌که کسی از میان آنان سخنی قابل اعتنا بگوید. گروه‌هایی از اینان، در حوزۀ عمومی، از مشکوک‌ترین افراد فراهم آمده‌اند. به عنوان مثال، وقتی خواننده‌ای ادعا می‌کند که سیاسی نیست و به مناسبت دیگری نیز ناگهان سیاسی می‌شود شارلاتانی است که به نرخ روز و از جیب مردم نان می‌خورد؛ نه آن سخن نخست او ارزشی دارد و نه، به طریق اولیٰ، این سینه چاک کردن کنونی برای مردم! ایرانیان، به‌رغم ادعایی که در مواردی دارند، علاقۀ بسیاری نیز به تأئید دیگران ـ بویژه بیگانان ـ دارند. بدیهی است که باید بسیار سپاسگزار بود که دیگران از ما حمایت می‌کنند، اما حمایت آنان، اگر اعتباری سخنان آنان نداشته باشد، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و نباید به هر مناسبتی تکرار کرد که فلان به اصطلاح سلبریتی، که مشکل خواب دارد و …، چه مزخرفی می‌گوید. وظیفۀ کنونی ما فهمیدن از درون اتفاقی که در حال افتادن است. توضیح من نیز مبنی بر این‌که رخدادهای کنونی انقلابی ملّی در انقلاب است، به هیچ وجه، تحمیل «نظری» بر عملی که در حال انجام است نیست، بلکه برعکس افکندن پرتوی بر «عمل» ملّت است تا برخی از زوایای اتفاقِ در حالِ افتادن روشن شود و منتظر نباشیم که منجیانی مانند چامسکی و ژیژک به فریاد ما برسند. هر نظریه‌ای که بتوان دربارۀ رخدادهای کنونی مطرح کرد فرضیه‌ای برای فهمیدن اتفاقی است بیش از صد سال است که در ایران در حالِ افتادن است. نظریۀ منسجم زمانی تدوین خواهد شد که اتفاق افتاده و به پایان رسیده باشد.

به عنوان مثال، آن‌گاه که ژیژک‌نامی ادعا می‌کند که از ایران یاد می‌گیرد و می‌داند که بزودی در امریکا و لهستان هم همین اتفاق خواهد افتاد باید گفت که همین یک ادعا مرتبۀ فلسفه‌دانی «ملیجک‌الفلاسفه» را نشان می‌دهد. پیشتر نیز فیلسوفی جدی‌تر از این دلقک دستخوش توهّم دیگری شده و به حساب مردم ایران ادعاهایی کرده بود، اما شگفت این‌که اولین شکست‌خوردۀ انقلاب اسلامی همان فوکو بود. انقلاب «ملّی» ایران اگر تنها یک درس داشته باشد ردِّ تئوری «انقلاب» همان ژیژک و شرکای او در داخل کشور است. وانگهی، در این انقلاب کنونی ایران چه اتفاقی می‌افتد که قرار است هم در امریکا و هم در لهستان بیفتد؟ گویا این ملیجک هم مانند مُقلِّدان داخلی او فکر می‌کند آن‌چه در ایران اتفاق می‌افتد علیه نئولیبرالیسم است که وجه اشتراک امریکا و لهستان هم هست، یا باید باشد. این‌که چرا هر به اصطلاح سلبریتی به خود اجازه می‌دهد، ضمن مشغولیت‌های بسیار دیگری که دارد، نظری هم دربارۀ ایران بدهد بر من معلوم نیست، اما یک نکته روشن است و آن این‌که ایرانی تاریخ می‌سازد، ولی منتظر است هر کسی نیز که هِرّ را از بِرّ تشخیص نمی‌دهد تأئید کند که او کار مهمی انجام داده است. اصطلاح زشت سلبریتی، که از سر ناچاری به کار می‌برم، حتیٰ اگر فیلسوفی در حدِّ فوکو یا آدم متوسطی مانند ژیژک بوده باشد، به کسی گفته می‌شود که همه چیز در خدمت شهرت اوست و جز برای افزودن بر این شهرت دهان باز نمی‌کند، و دست نمی‌جنباند. این‌که اینک همان بزرگوار هوادار زن یا جوان ایرانی شده است معلوم است که این هواداری چند نفری بر شمار دنبال کنندگان وِل مُعطَّل او می‌افزاید، و این درآمد دارد. رخداد مهم در «نظریه» اتفاق نمی‌افتد، نظر تابع عمل است و فهم این عمل کنونی جز برای کسانی که عمل آنان تحولی در تاریخ ایجاد می‌کند، پیش از آن‌که به پایان رسیده باشد، ممکن نیست. کسانی مانند فوکو و ژیژک آشوب‌طلبان حرفه‌ای هستند و هیچ چیزی مانند آشوب‌طلبی از انقلاب ملّی برای بازپس گرفتن حقوق ملّت بیگانه نیست. این‌که ژیژک و یاران او پای امریکا و لهستان را نیز به وسط می‌کشند به معنای این است که نمی‌دانند چه اتفاقی در ایران می‌افتد. اینان در امریکا و لهستان به دنبال سرنگونی حکومت قانون هستند، هم چنانکه فوکو در ایران بود، و این ربطی به انقلاب ملّی ایران ندارد که مهم‌ترین هدف آن ایجاد حکومت قانون است.

‌ ‌

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش ششم

جواد طباطبایی

‌ ‌

انقلاب اول مشروطه نیز مانند انقلاب ملّی کنونی جنبشی بدون رهبری بود. رهبری زمانی پیدا شد که آن انقلاب، با به توپ بستن مجلس ملّی، تعطیل شد و بازپس گرفتن آن به انقلابی دیگر نیاز داشت. در این انقلاب دوم، که ملّت و مجلس ملّی در برابر لوله‌های توپِ شاهِ بازیچۀ روس قرار گرفت، از این حیث به وجود رهبری نیاز پیدا کرد که قدرت سیاسی به خشونت دست زد و آن را نیز به مردم تحمیل کرد. محمدعلی شاه، اگرچه ادعا می‌کرد که امضای مشروطه را او از شاه فقید گرفته و خود را ضامن آن می‌دانست، اما اعتقادی به چنان نظامی نداشت. او دست‌پرودۀ آموزگار روسی بود و گسترۀ کشور او از محدودۀ سفارت زرگنده فراتر نمی‌رفت. آن‌چه او از سیاست جدید نمی‌دانست این بود که لوله‌های توپ روسی تا زمانی می‌تواند کارساز باشد که مردم تصمیم به پایداری نگرفته باشند. در برابر پایداری مردم، «به عنوان پیکر واحد» – en corps در تداول نویسندگان سیاسی – لوله‌های توپ نمی‌تواند کارساز باشد. در رویارویی میان یک ملّت، «به عنوان پیکر واحد»، ملّت سلاح خود را که در آغاز بی‌سلاحی است انتخاب کرده است، زیرا پیکار برای حقوق از دست رفته خود مهم‌ترین و برترین «سلاح» است. آن‌گاه که رویارویی آغاز شد انتخاب سلاح با قدرت سیاسی است و همین قدرت سیاسی سلاحی را که ملّت با آن حقوق خود را بازپس خواهد گرفت به او تحمیل می‌کند. این انتخابِ سلاح واپسینِ انتخاب دولت نیز هست! قدرت سیاسی اگر در معنای دقیق دولت باشد هرگز اجازه نمی‌دهد بحران ژرفایی بی‌سابقه پیدا کند و به این واپسین انتخاب بیانجامد. اگرچه ماکس وبر گفته بود که «دولت انحصار اِعمال خشونت» را دارد، اما قدرت سیاسی که دولت باشد هرگز به این «انحصار» خود توسل نمی‌جوید و بابِ گفتگو و چانه‌زنی را همیشه باز نگاه می‌دارد، زیرا آن‌گاه که توپ‌های دو طرف به غریدن آغاز کردند احتمال شکست قدرت سیاسی بیشتر از احتمال شکست یک ملّت است. منظ انجمن اپتیک و فوتونیک ایران...

ما را در سایت انجمن اپتیک و فوتونیک ایران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : انجمن اپتیک و فوتونیک ایران opsi بازدید : 128 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 8:03

خبرنامه